معراج الشهداء

زندگی زیباست اما شهادت زیباتر
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

حکایتی از پیر پالان دوز

25 اسفند 1395 توسط آرامش

یک روز شیخ بها در بازار قدم میزد و پیر مردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش میکرد. شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام سپس دستش را به پالان پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از سکه های اشرفی. پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ یالا سکه ها را بردار که به درد من نمیخورد. شیخ گفت : من نمی توانم سکه ها را غیب کنم. پیرمرد چوب دستی خود را به پالان زد و سکه ها غیب شدند و رو به شیخ گفت تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟ شیخ بها فهمید پیرمرد صاحب علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید: “دلت را کیمیا کن!” کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی

می فرماید : ” یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون : بنده

من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود.”

سرانجام عالم ربانی، محمد عارف عباسی در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم نمود. مقبره‌ی این عارف بزرگ جنب حرم رضوی در مشهد مقدس واقع و در شمال شرقی حرم مطهر، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی (پایین خیابان)، زیارتگاه بسیاری از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت می‌باشد

 نظر دهید »

6 انسان سپید رو و سیاه رو 

20 اسفند 1395 توسط آرامش

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

گویند: حضرت آدم (ع) نشسته بود، شش نفر آمدند. سه نفر طرف راستش و سه نفر دیگر طرف چپ وی نشستند. از اینها سه نفر سفید و سه نفر سیاه بودند.

آدم به یکی از سفیدها که سمت راست او نشسته بود، گفت: تو کیستی؟ گفت: عقلم. فرمود: جای تو کجاست؟ گفت: مغز.

از دومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: مهر هستم. آدم (ع) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در دل.

از سومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: حیا هستم. آدم (ع) سؤال کرد: جای تو کجاست؟ گفت: در چشم.

سپس آدم (ع) به جانب چپ نگاه کرد و از یکی از سیاهان سؤال کرد: تو کیستی؟

گفت: من تکبر هستم. پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در مغز. آدم (ع) پرسید: با عقل در یک جا هستید؟ گفت: من که آمدم، عقل می رود.

از دومی سؤال کرد: تو کیستی؟ گفت: حسد هستم. آدم (ع) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در دل. پرسید: با مهر در یک جا هستید؟ گفت: من که آمدم، مهر می رود.

از سومی سؤال کرد: تو کیستی؟ گفت: طمع هستم. آدم (ع) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در چشم. پرسید: با حیا در یک جا هستید؟ گفت: من که داخل شوم، حیا خارج می شود.

منبع: چرا حجاب؟ نوشته ابراهیم خرمی مشگانی

 2 نظر

دو ماه از....

18 اسفند 1395 توسط آرامش

​دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچه ها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه تکه شده است. بچه ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه ای گذاشتند و آوردند.

آن چه موجب شگفتی ما شد، وصیت نامه ی این برادر بود که نوشته بود: «خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله الحسین (ع) با بدن پاره پاره ببر.»

راوی: خاطره از بسیجی محمد

منبع: کتاب کرامات شهدا، صفحه:75

 1 نظر

مناجات تکان دهنده امام سجاد علیه السلام:

14 اسفند 1395 توسط آرامش

 اى خداى من،

اگر در پيشگاه تو بگريم تا پلكهاى چشمانم بيافتد، 

و به آواز بلند بنالم تا صدايم قطع گردد، 

و در برابر تو بايستم تا پاهايم ورم كند، 

و براى تو ركوع كنم، تا استخوان پشتم از جا كنده شود، 

و برای تو سجده نمايم (پيشانى بخاك نهم) تا اينكه سياهى (يا كاسه) چشمهايم پنهان شود (بگودى رود) 

و همه عمر خاك زمين بخورم 

و تا پايان زندگى آب خاكسترآلود بياشامم، 

و در بين اين‏ها بذكر تو گويا باشم تا زبانم كند شود، 

سپس از روی شرمندگى از تو چشم به آفاق آسمان نياندازم، 

با اين رفتارها سزاوار محو شدن یک گناه از گناهانم نمی‌گردم‏…
دعای 16 صحیفه سجادیه

 نظر دهید »

کفـاشـی که کـفـش امــام زمـان(عـج) را پیـنه نمـی زد.

13 اسفند 1395 توسط آرامش

مرحوم سید عبدالکریم پیرمرد کفاش معاصری بود که در تهران زندگی می کرد.

 سید اهل دنیا نبود، حتی خانه مسکونی نداشت و تنها راه درآمدش کفاشی و پینه دوزی بود.
سیّدعبدالکریم می گفت: آقا گاهی تشریف می آوردند مغازه ی من.

یک وقتی حضرت فرمودند: سید عبدالکریم، کفش های مرا میبینی؟

گفتم: بله آقا جان.

فرمودند کفش های من احتیاج به پینه دارد، میشود کفشهای مرا پینه بزنی؟
 گفتم: آقا جان من قول دادم به دیگران، اگرالان مشغول پینه زدن کفشهای شما بشوم به قولم نمیتوانم عمل کنم، چشم آقا جان حتما پینه میزنم، اما اجازه دهید به قولهایی که داده ام عمل کنم؛ بعداً.
 برای بار دوم حضرت فرمودند: سیّد عبدالکریم میشود کفش های مرا پینه بزنی؟

 میگوید: آقا جان قربانتان بشوم خدمتتان که عرض کردم، روی چشمم، من قول داده ام، به قولم عمل کنم؛ بعداٌ.
برای مرتبه سوم حضرت فرمود: سیّد عبدالکریم میشود این کفشهای مرا پینه بزنی؟

بلند شدم آمدم خدمت آقا، با دستهایم کمر آقا را محکم گرفتم، گفتم آقا جان من که عرض کردم به دیگران قول داده ام؛ چشم. نوکرتم؛ اما اگر این بار بگویید میشود کفشهای مرا پینه بزنی، همینطوری محکم نگهتان میدارم، فریاد میزنم ای مردمی که دنبال امام زمان هستید، بیایید آقا در مغازه من است.
حضرت شروع کردند به خندیدن. دست مبارکش را زدند به پشت من و گفتند: آفرین، بارك الله؛ عبدالکریم! من می خواستم امتحانت کنم، ببینم برای قول و وعده ات چقدر حساب باز میکنی.
یک وقت حضرت از سیّد عبدالکریم پرسیده بود: اگر هفته ای مارا نبینی چه خواهی شد؟

عرض کرده بود: آقا جان میمیرم. حضرت تصدیق کرده بودند و فرموده بودند: اگر چنین نبود که ما را نمی دیدی.
منبع :برگرفته از کتاب ارتباط معنوی با حضرت مهدی (عج)
    

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

معراج الشهداء

زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.....(مقام معظم رهبری )
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • خاطرات شهدا
  • نیایش
  • وصیت نامه
  • شعر
  • خصوصیات اخلاقی شهدا
  • سبک زندگی شهدا
  • زندگی نامه شهدا

آخرین نظرات

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در دو ماه از....
  • نگار  
    • طلبه نگار
    در توبه واقعی(از ته دل)
  • آرامش  
    • آرامش
    • ام الحسنین
    • به یاد شهدا
    • یاس نبی
    در خلاقیت
  • آرامش  
    • آرامش
    • ام الحسنین
    • به یاد شهدا
    • یاس نبی
    در خلاقیت
  • آرامش  
    • آرامش
    • ام الحسنین
    • به یاد شهدا
    • یاس نبی
    در 6 انسان سپید رو و سیاه رو 
  • حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت  
    • الزهراء(س) گلدشت
    در 6 انسان سپید رو و سیاه رو 
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در خلاقیت
  • ایرانی در ‌بهترین دلیل برای مدرسه نرفتن
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در ‌بهترین دلیل برای مدرسه نرفتن

آیتم ها

  • سرزنش کردن
  • نقطه مشترک نامه های اهل کوفه؟!
  • در محضر امام خمینی رحمه الله علیه 
  • توبه واقعی(از ته دل)
  • پای درس بزرگان
  • حکایتی از پیر پالان دوز
  • 6 انسان سپید رو و سیاه رو 
  • دو ماه از....
  • مناجات تکان دهنده امام سجاد علیه السلام:
  • کفـاشـی که کـفـش امــام زمـان(عـج) را پیـنه نمـی زد.

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • بتول سادات بنیادی
  • لیلا عدالتی

آمار

  • امروز: 3
  • دیروز: 6
  • 7 روز قبل: 65
  • 1 ماه قبل: 527
  • کل بازدیدها: 14818
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس