معراج الشهداء

زندگی زیباست اما شهادت زیباتر
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

سرزنش کردن

19 شهریور 1397 توسط آرامش

۱. بسيار سرزنش نكن؛ زيرا #کینه به بار مى آورد و به دشمنى مى انجامد و زيادى آن، از بى ادبى است. (امیرالمومنین ع )
‌
۲. سرزنش شدن از درد کتک خوردن بدتر است. (امام علی ع )
‌
۳. از خدا بترس و اگر كسى عيبى در تو دانست و به واسطه آن سرزنشت كرد، تو به واسطه عيبى كه از او مى دانى سرزنشش نكن تا در نتيجه، #گناه اين كار به گردن او باشد و پاداشش از آنِ تو. (حضرت محمّد ص )
‌
۴. هر كس برادر خود را براى گناهى كه از آن توبه كرده است #سرزنش كند، نميرد تا خود آن گناه را مرتكب شود. پیامبر اسلام ص
‌
منابع:
۱. كنز الفوائد: ۱ / ۹۳
۲. غررالحکم: ۱۴۲۹
۳. تنبيه الخواطر : ۱/۱۱۰
۴. تنبيه الخواطر : ۱/۱۱۳
‌

 نظر دهید »

نقطه مشترک نامه های اهل کوفه؟!

19 شهریور 1397 توسط آرامش

جالب است بدانید، اهل کوفه پس از مرگ #معاویه و شنیدن خبر بیعت نکردن امام با یزید عموما در نامه هایشان یک #واژه را زیاد بکار میبردند!

در اکثر نامه ها آماده است که #حسین بسوی ما بیا که ما #منتظر توییم!!!

مثلا شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، در #نامه_کوتاه خود نوشته بودند:

باغ‌ها سرسبز گشته و میوه‌ها رسیده است، پس هرگاه که اراده کردی بیا که سربازان آماده برای یاری تو در #انتظار نشسته‌اند، والسلام.

 ابصار العین، ص 216

حواسمان باشد، حسین را #منتظرانش به #گودال_قتلگاه کشاندند.

#امام_زمان

 نظر دهید »

در محضر امام خمینی رحمه الله علیه 

19 شهریور 1397 توسط آرامش

من از آن آدمها نیستم که اگر یک حکمی کردم بنشینم چرت بزنم که این حکم خودش برود، من راه می‌افتم دنبالش، اگر من خدای نخواسته یک وقتی دیدم که مصلحت اسلام اقتضا میکند که یک حرفی بزنم میزنم و دنبالش راه می‌افتم و از هیچ چیز نمی‌ترسم بحمدالله تعالی، والله تا حالا نترسیده‌ام.

منبع:امام_خمینی , صحیفه‌ی نور، ج۱، ص۷۲

 نظر دهید »

توبه واقعی(از ته دل)

22 بهمن 1396 توسط آرامش

  از مهمترین وظایف شیعیان نسبت به امام عصر انجام توبه واقعی است. یکی از اصلی ترین دلایل غیبت امام زمان، گناهانی است که از انسانها سر می زند

 امام زمان در توقیع خود به شیخ مفید، گناهان ما را دلیل اصلی غیبت میدانند و میفرمایند:

پس تنها چیزی که ما را از آنان پوشیده میدارد، اعمال ناخوشایندشان است که به ما میرسد و از آنان نمیپسندیم و انتظار نداریم…

منبع: کتاب مکیال مکارم ج2

 1 نظر

پای درس بزرگان

20 بهمن 1396 توسط آرامش

آیت الله مجتهدی تهرانی (ره):

 دو چیز است که ثواب آن و دو چیز هم که عقوبت آن سریع به انسان می‌رسد !
 پیامبر خدا فرمودند:
دو چیز است که ثواب آن زود به انسان می رسد. دوچیز هم هست که عقوبت آن سریع به انسان می رسد. آن دوچیز که ثواب آن زود می رسد:

⇦اول صِلَةُ الرَّحِم(دیدار با خویشاوندان)
⇦دوم اِعانَةُ المَظلوم، (کمک کردن مظلوم)

بیچاره ای مظلوم شده، شما به او کمک می کنید
خداوند سریع به او ثواب می‌دهد.

 و دو چیز هم هست که عقوبت آن سریع و به عجله و زود به انسان می‌رسد، یعنی به آخرت نمی کشد.

 ⇦اول: قَطعُ الرَّحِم،
با خواهرت قهر کنی، به دیدنش نروی و … در همین دنیا سی سال از عمرت کم می‌شود.
بترسید از قطع رحم!
 ⇦ دوم: الظُّلم، به کسی ظلم بکنید.

منبع: بررسی گناهان کبیره در مواعظ و کلام آیت الله مجتهدی تهرانی ،ص163 و 164

 نظر دهید »

حکایتی از پیر پالان دوز

25 اسفند 1395 توسط آرامش

یک روز شیخ بها در بازار قدم میزد و پیر مردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش میکرد. شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام سپس دستش را به پالان پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از سکه های اشرفی. پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ یالا سکه ها را بردار که به درد من نمیخورد. شیخ گفت : من نمی توانم سکه ها را غیب کنم. پیرمرد چوب دستی خود را به پالان زد و سکه ها غیب شدند و رو به شیخ گفت تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟ شیخ بها فهمید پیرمرد صاحب علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید: “دلت را کیمیا کن!” کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی

می فرماید : ” یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون : بنده

من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود.”

سرانجام عالم ربانی، محمد عارف عباسی در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم نمود. مقبره‌ی این عارف بزرگ جنب حرم رضوی در مشهد مقدس واقع و در شمال شرقی حرم مطهر، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی (پایین خیابان)، زیارتگاه بسیاری از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت می‌باشد

 نظر دهید »

6 انسان سپید رو و سیاه رو 

20 اسفند 1395 توسط آرامش

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

گویند: حضرت آدم (ع) نشسته بود، شش نفر آمدند. سه نفر طرف راستش و سه نفر دیگر طرف چپ وی نشستند. از اینها سه نفر سفید و سه نفر سیاه بودند.

آدم به یکی از سفیدها که سمت راست او نشسته بود، گفت: تو کیستی؟ گفت: عقلم. فرمود: جای تو کجاست؟ گفت: مغز.

از دومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: مهر هستم. آدم (ع) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در دل.

از سومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: حیا هستم. آدم (ع) سؤال کرد: جای تو کجاست؟ گفت: در چشم.

سپس آدم (ع) به جانب چپ نگاه کرد و از یکی از سیاهان سؤال کرد: تو کیستی؟

گفت: من تکبر هستم. پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در مغز. آدم (ع) پرسید: با عقل در یک جا هستید؟ گفت: من که آمدم، عقل می رود.

از دومی سؤال کرد: تو کیستی؟ گفت: حسد هستم. آدم (ع) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در دل. پرسید: با مهر در یک جا هستید؟ گفت: من که آمدم، مهر می رود.

از سومی سؤال کرد: تو کیستی؟ گفت: طمع هستم. آدم (ع) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در چشم. پرسید: با حیا در یک جا هستید؟ گفت: من که داخل شوم، حیا خارج می شود.

منبع: چرا حجاب؟ نوشته ابراهیم خرمی مشگانی

 2 نظر

دو ماه از....

18 اسفند 1395 توسط آرامش

​دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچه ها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه تکه شده است. بچه ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه ای گذاشتند و آوردند.

آن چه موجب شگفتی ما شد، وصیت نامه ی این برادر بود که نوشته بود: «خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله الحسین (ع) با بدن پاره پاره ببر.»

راوی: خاطره از بسیجی محمد

منبع: کتاب کرامات شهدا، صفحه:75

 1 نظر

مناجات تکان دهنده امام سجاد علیه السلام:

14 اسفند 1395 توسط آرامش

 اى خداى من،

اگر در پيشگاه تو بگريم تا پلكهاى چشمانم بيافتد، 

و به آواز بلند بنالم تا صدايم قطع گردد، 

و در برابر تو بايستم تا پاهايم ورم كند، 

و براى تو ركوع كنم، تا استخوان پشتم از جا كنده شود، 

و برای تو سجده نمايم (پيشانى بخاك نهم) تا اينكه سياهى (يا كاسه) چشمهايم پنهان شود (بگودى رود) 

و همه عمر خاك زمين بخورم 

و تا پايان زندگى آب خاكسترآلود بياشامم، 

و در بين اين‏ها بذكر تو گويا باشم تا زبانم كند شود، 

سپس از روی شرمندگى از تو چشم به آفاق آسمان نياندازم، 

با اين رفتارها سزاوار محو شدن یک گناه از گناهانم نمی‌گردم‏…
دعای 16 صحیفه سجادیه

 نظر دهید »

کفـاشـی که کـفـش امــام زمـان(عـج) را پیـنه نمـی زد.

13 اسفند 1395 توسط آرامش

مرحوم سید عبدالکریم پیرمرد کفاش معاصری بود که در تهران زندگی می کرد.

 سید اهل دنیا نبود، حتی خانه مسکونی نداشت و تنها راه درآمدش کفاشی و پینه دوزی بود.
سیّدعبدالکریم می گفت: آقا گاهی تشریف می آوردند مغازه ی من.

یک وقتی حضرت فرمودند: سید عبدالکریم، کفش های مرا میبینی؟

گفتم: بله آقا جان.

فرمودند کفش های من احتیاج به پینه دارد، میشود کفشهای مرا پینه بزنی؟
 گفتم: آقا جان من قول دادم به دیگران، اگرالان مشغول پینه زدن کفشهای شما بشوم به قولم نمیتوانم عمل کنم، چشم آقا جان حتما پینه میزنم، اما اجازه دهید به قولهایی که داده ام عمل کنم؛ بعداً.
 برای بار دوم حضرت فرمودند: سیّد عبدالکریم میشود کفش های مرا پینه بزنی؟

 میگوید: آقا جان قربانتان بشوم خدمتتان که عرض کردم، روی چشمم، من قول داده ام، به قولم عمل کنم؛ بعداٌ.
برای مرتبه سوم حضرت فرمود: سیّد عبدالکریم میشود این کفشهای مرا پینه بزنی؟

بلند شدم آمدم خدمت آقا، با دستهایم کمر آقا را محکم گرفتم، گفتم آقا جان من که عرض کردم به دیگران قول داده ام؛ چشم. نوکرتم؛ اما اگر این بار بگویید میشود کفشهای مرا پینه بزنی، همینطوری محکم نگهتان میدارم، فریاد میزنم ای مردمی که دنبال امام زمان هستید، بیایید آقا در مغازه من است.
حضرت شروع کردند به خندیدن. دست مبارکش را زدند به پشت من و گفتند: آفرین، بارك الله؛ عبدالکریم! من می خواستم امتحانت کنم، ببینم برای قول و وعده ات چقدر حساب باز میکنی.
یک وقت حضرت از سیّد عبدالکریم پرسیده بود: اگر هفته ای مارا نبینی چه خواهی شد؟

عرض کرده بود: آقا جان میمیرم. حضرت تصدیق کرده بودند و فرموده بودند: اگر چنین نبود که ما را نمی دیدی.
منبع :برگرفته از کتاب ارتباط معنوی با حضرت مهدی (عج)
    

 نظر دهید »

امام على عليه السلام ـ هنگام خاكسپارى فاطمه عليهاالسلام ـ فرمود

12 اسفند 1395 توسط آرامش

​

«قَلَّ يا رسولُ اللّهِ عَن صَفيَّتِكَ صَبري، وَرَقَّ عَنها تَجَلُّدي … وَسَتُنَبِّئُكَ ابنَتُكَ بِتَضافُرِ أُمَّتِكَ عَلى هَضمِها فَأحفِها السؤالَ وَاستَخبِرها الحالَ. هذا وَلَم يَطُلِ العَهدُ وَلَم يَخلُ مِنكَ الذِّكرُ.»

«اى رسول خدا ! از جدايى دردانه دخترت صبرم لبريز گشته و تاب توان از كفم رفته است … بزودى دخترت تو را از ستمها و حق كشيهايى كه امّتت ، همداستان ، در حقّ او روا داشتند ، آگاه خواهد ساخت . همه وقايع را از او بپرس و اخبار اوضاع و احوال را از وى جويا شو . اين ستمها در حالى شد كه هنوز از رفتن تو مدتى نگذشته ، و يادت از ميان نرفته بود .»
نهج البلاغه، خطبه ۲۰۲؛ منتخب میزان الحکمه، ص96

 نظر دهید »

فاطمه س

12 اسفند 1395 توسط آرامش

​پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود :
اى سلمان! هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد، او در بهشت و كنار من خواهد بود و هر كس او را دشمن بدارد گرفتار آتش مى‏ شود.

سلمان! علاقه‏ مندى به فاطمه در صد جا به درد مى ‏خورد: 

از جمله‏ ى آنها: هنگام مرگ، عالم برزخ، در پاى میزان، عرصات محشر، پل صراط و محاسبه‏ى اعمال.

سلمان! واى بر كسانى كه به او ظلم كنند و واى بر آنان كه به شوهر او جفا نمایند، حتى واى بر ستمگرانى كه به فرزندان و شیعیان وى ستم كنند.
منبع : بحار الانوار ، ج ۲۷ ، ص ۳۸

 نظر دهید »

نماز

22 آذر 1395 توسط آرامش


قال رسول الله - صلى الله عليه وآله :
الصلوة مفتاح الجنة ؛

  

نماز كليد بهشت است.
نهج_الفصاحه ، حديث ۱۵۸۸

 نظر دهید »

تولّد شيخ صدوق، به دعاى امام زمان عليه السلام  

22 آذر 1395 توسط آرامش

علی بت حسين بن موسى بن بابويه قمى پدر شيخ صدوق فرزندى نداشت. لذا به حسين بن روح- يكى از نوّاب اربعه امام زمان عليه السلام- نامه اى نگاشته و از او درخواست كرد كه از امام زمان عليه السلام خواهش كند كه برايش دعا فرموده و از خداوند طلب فرزندى براى او بنمايد. 
پس از چندى، جواب درخواست او آمد:
«در مورد خواسته تو، برايت دعا كرديم.  

و در آينده نزديك دو فرزند پسر پر خير و بركت نصيب تو خواهد گرديد. »
 پس از مدّتى، خداوند عزّ و جلّ به دعاى حضرتش، دو فرزند به وى عطا نمود. كه هر دو فرزند از اساطين تاريخ ستيهنده شيعى بودند. و هر كدام چراغ هدايت شيعيان گرديدند. و مشعل فروزان و اسطوره هاى مكتب تشيع قرار گرفتند. 

 

يكى از آن دو فرزند، شيخ صدوق بود كه طلايه دار مكتب تشيع بود. و ديگرى برادر شيخ صدوق- حسين بن على- كه وى نيز از فقهاى اماميه و استاد سيد مرتضى و برادرش سيد رضى موسوى بوده است. 

 

شيخ صدوق رحمه اللَّه نيز در طول زندگى خود همواره به عنوان شرف و افتخار، به چگونگى تولدش به دعاى امام زمان عليه السلام اشاره مى فرمود.
منبع:گلچين_صدوق (گزيده من لا يحضره الفقيه)، ج ۱، ص ۲۴

 نظر دهید »

انصاف شهید بابایی

21 آذر 1395 توسط آرامش

یک روز که در کلاس هشتم درس می خواندیم. هنگام عبور از محله «چگینی» که از توابع شهرستان قزوین است، یکی از نوجوانان آنجا بی جهت به ما ناسزا گفت و این باعث شد تا با او گلاویز شویم.
ما با عباس سه نفر بودیم و در برابرمان یک نفر. عباس پیش آمد و برخلاف انتظار ما، که توقع داشتیم او به یاریمان بیاید. سعی کرد تا ما را از یکدیگر جدا کند و به درگیری پایان دهد.
وقتی تلاش خود را بی نتیجه دید، ناگهان قیافه ای بسیار جدی گرفت و در جانبداری از طرف مقابل با ما درگیر شد.من و دوستم که از حرکت عباس به خشم آمده بودیم،به درگیری خاتمه دادیم و به نشانه اعتراض، از او قهر کردیم.
سپس بی آنکه به او اعتنا کنیم، راهمان را در پیش گرفتیم، اما او در طول راه به دنبال ما می دوید و فریاد می زد:

-مرا ببخشید آخر شما دو نفر بودید و این انصاف نبود که یک نفر را کتک بزنید.
شهید عباس بابایی

 نظر دهید »

فرازی از وصیت نامه

09 آذر 1395 توسط آرامش

قرآن را زیاد بخوانید . در روزقیامت قرآن درد ما را دوا می کند ، پشیمانی به درد نمی خورد و گفته قرآن را تا حد امکان عمل کنید و به دیگران بیاموزید . 
#آیه_الکرسی را زیاد بخوانید .#شبها با #وضوبخوانید #هر_شب در موقع خواب که مرگ کوتاه مدت است #سوره_واقعه را بخوانید. 
#ذکر_خدا را فراموش نکنید ، #دعاها را زیاد بخوانید . ماغیر از دعا ونیایش چیز دیگری نداریم.
#مسائل_نفسانی را که #جهاد_اکبر است مواظب باشید که سر کش نباشد .
#برای_خدا_کار_کنید . 

اختلافات داخلی را کم کنید مسائل اخلاقی را حتما رعایت کنید . 
پدر #نماز_جماعت و #نماز_جمعه حتما شرکت کنید . مساجد را خالی نکنید ، در هر سنگری که هستید آنرا محکم حفاظت کنید.
شهید_حمیدرضا_ملاحسنی

شهیدگمنامی_که_نامدارشد 

 نظر دهید »

شفا یافته امام رضا

09 آذر 1395 توسط آرامش

شهید محمد رضا اویسی ثانی
حافظ قرآن و سخنوری توانا بود، پس از چندین مرتبه اعزام به جبهه سرانجام در کربلای 5 در 26 دی­ ماه 1365 به فیض شهادت نائل آمد.

فرازی از وصیت نامه شهید:
برادران، هنگامی که تاریخ را ورق میزنیم مظلومیت حسین(ع) را به وضوح مشاهده میکنیم، با خود می گویم ای کاش ما هم در کربلا بودیم و اماممان را یاری می کردیم.

اکنون آن زمان فرارسیده، این شما و این حسین زمان، خمینی کبیر…
هدیه به روح بلند شهدا صلوات 

 نظر دهید »

طنز شهدا

06 آذر 1395 توسط آرامش

خواهر منو بگیر…
اومده بود مرخصی بگیره، آقا مهدی یه نگاهی بهش کرد و گفت:
«میخوای بری ازدواج کنی؟»
گفت: «بله میخوام برم خواستگاری.»
– «خب بیا خواهر منو بگیر!»
– «جدی میگی آقا مهدی؟!»
– «آره، به خانواده ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو!»
اون بنده خدا هم خوشحال دویده بود مخابرات تماس گرفته بود!
به خانواده ش گفته بود: «فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید!»
بچه های مخابرات مرده بودن از خنده!
پرسیده بود: «چرا می خندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من!»
گفته بودن: «بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه!»
منبع:ستاره دنباله دار

 نظر دهید »

اعجوبه؟؟؟!!!

05 آذر 1395 توسط آرامش

​ﺍﻋﺠﻮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ …

ﺍﺯ ﺷاﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺗﻮ ﺟﺒﻬﻪ ﺑﻮﺩ …

ﺩﺭ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺳﻮﺳﻨﮕﺮﺩ ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﺗﯿﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ

ﺩﺍﺩ ﻭ ﭼﻤﺮﺍﻥ ﮐﻠﺖ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻌﻨﻮﺍﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ …
ﺁﺫﺭ 60ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻣﻄﻠﻊ ﺍﻟﻔﺠﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﺠﺎﺕ ﺟﺎﻥ ﻣﺠﺮﻭﺣﺎﻥ

ﺑﻮﺩ ﺍﺳﯿﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺪ …

 ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﻫﺎﯼ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺍﺳﺘﺨﺒﺎﺭﺍﺕ ﺻﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ ﻣﻮﺻﻞ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺸﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ .

ﺩﺭ ﻣﺮﺩﺍﺩ 81 ﭘﯿﮑﺮﺵ ﺑﻪ

ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺩﺭ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﺗﺒﺮﯾﺰ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺖ …

ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﺫﺭﺑﺎﯾﺠﺎﻥ؛ﻓﺮﻣﺎندﻩ ﯼ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺪﻧﯽ ﻟﺸﮕﺮ

31 ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ؛
ﺷﻬﯿﺪ ﯾﻌﻘﻮﺏ‏ ﻓﺎﺗﺢ 

 نظر دهید »

پند نامه شهدا

05 آذر 1395 توسط آرامش

انسان با عمر كوتاهش بايد از اين دنيا توشه و آذوقه اي براي آخرت بردارد كه در غير اين صورت هلاك خواهد شد.
شهید خلیل واحدی

 نظر دهید »

کلام شهدا

04 آذر 1395 توسط آرامش
  1.  در هر کاری که می خواهید انجام دهید، سعی کنید الله الله الله را در نظر داشته باشید. 

تا زنده اید و زندگی می کنید، نباید نسبت به انقلاب و امام بی تفاوت باشید، زیرا بی تفاوتی نسبت به انقلاب یعنی بی تفاوتی نسبت به زحماتی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه آله و سلم در طول زندگی پر اجرشان تحمل کردند.
شهید فرج علی بیانی

 نظر دهید »

معجزه شهدا

03 آذر 1395 توسط آرامش

نجات یه جوان توسط شهید همت ڪه قصد خودکشی داشت …..
🔺یکی از معجزات شهدا از زبان یک استاد دانشگاه :
یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن . 
در رو که باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه وایساده و میگه سوار شو بریم . ازش پرسیم کجا گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد 
نبود طوری که میتونستم آدرس خیابون هارو خوب ببینم . وقتی رسیدیم از خواب پریدم .
 از چند نفر پرسیم که تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره . هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم . در زدم . دررو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو . گفت بفرمایید چیکار دارید .
 ازش پرسیم که با شهید همت کاری داشته ؟ یهو زد زیر گریه . گفت چند وقته میخام خودکشی کنم . 
دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت . 
گفتم میگن شماها زنده اید اگه در سته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و میگید که از طرف شهید همت اومدید…

 نظر دهید »

اینشتین

29 آبان 1395 توسط آرامش

افکار و اندیشه های انسان به گونه ای است که ممکن است فقط خواندن یک کتاب پایه اندیشه ها و افکار انسان را بر مبنای جدید یا در مسیر خاصی قرار دهد و چه بسا ممکن است کتابی مسیر سرنوشت میلیون ها انسان را در راه مخصوصی بیندازد.

 نظر دهید »

کودکان یاد بگیرند...

29 آبان 1395 توسط آرامش

 نظر دهید »

یار مهربان ما 

28 آبان 1395 توسط آرامش

 نظر دهید »

خلاقیت

11 مرداد 1395 توسط آرامش

شهید دکتر مصطفی چمران

 

وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت “دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین. ” بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد. شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند. عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند.

 منبع : یادگاران، جلد یک، کتاب شهید چمران، ص 52

 

 3 نظر

چتری برای مادر

05 مرداد 1395 توسط آرامش


روز بعد از شهادت حسن بود.

می خواستم برم شاهچراغ باران شدیدی گرفت، چتر نداشتم.
چتر بدست آمد و گفت: «مادر بیا زیر چتر!
زبانم بند آمده بود مرا رساند و برای همیشه رفت!»


سردار شهید محمد حسن روزی طلب

 

 نظر دهید »

فرار از گناه (قسمت چهارم)

03 مرداد 1395 توسط آرامش

 

شهید عبدالحسین برونسی

سربازیش را باید داخل خانه‌ی جناب سرهنگ می‌گذراند.
آن هم زمان شاه. وقتی وارد خانه شد و چشمش به زنِ نیمه عریانِ سرهنگ افتاد، بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه‌ای که انتظارش را می‌کشید، آماده کرد. جریمه‌اش تمیز کردن تمام دست‌شویی‌های پادگان بود. هیجده دستشویی که در هر نوبت، چهار نفر مأمور نظافتشان بودند! هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت: «بچه دهاتی! سر عقل اومدی؟» عبدالحسین که نمی خواست دست از اعتقادش بکشد گفت: «این هیجده توالت که سهله، اگه سطل بدی دستم و بگی همه‌ی این … رو خالی کن توی بشکه، بعد ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه؛ با کمال میل قبول می‌کنم؛ ولی دیگه توی اون خونه پا نمی ذارم». بیست روزی این تنبیه ادامه داشت اما وقتی دیدند حریف اعتقاداتش نمی شوند، کوتاه آمدند و فرستادنش گروهان خدمات.

 

 

منبع:کتــاب خاک‌های نرم کوشک، ص20-16

 

 نظر دهید »

‌بهترین دلیل برای مدرسه نرفتن

30 تیر 1395 توسط آرامش

 قسمت دوم

راوی : مادر شهید :
روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. آن وقت ها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می خواند. با اینکه کار هم می کرد، نمره اش همیشه خوب بود.

یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم.

من و باباش با چشم‏های گرد شده به هم نگاه کردیم . همچین درخواستی حتی یکبار هم سابقه نداشت. باباش گفت: تو که مدرسه رو دوست داشتی ، برای چی نمی خوای بری ؟»

آمد چیزی بگوید ، بغض گلوش را گرفت. همان طور، بغض کرده گفت: بابا از فردا برات کشاورزی می کنم ، خاکشوری می کنم ، هر کاری بگی می کنم ، ولی دیگه مدرسه نمی ‏رم.

این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه . حدس زدیم باید جریانی اتفاق افتاده باشد ، آن روز ولی هرچه پیله اش شدیم ، چیزی نگفت.

روز بعد دیدیم جدی - جدی نمی خواهد مدرسه برود . باباش به این سادگی ها راضی نمی شد ، پا تو یک کفش کرده بود که : یا باید بری مدرسه ، یا بگی چرا نمی خوای بری.

آخرش عبدالحسین کوتاه آمد . گفت: آخه بابا روم نمی شه به شما بگم .

گفتم : ننه به من بگو.

سرش را انداخته بود پایین و چیزی نمی گفت . فکر کردم شاید خجالت می کشد. دستش را گرفتم و بردمش تو اتاق دیگر. کمی ناز و نوازشش کردم . گفت و با گریه گفت : ننه اون مدرسه دیگه نجس شده!

تعجب کردم . پرسیدم :چرا پسرم؟

اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت: روم به دیوار، دور از جناب شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختری دیدم ، داشت…

شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد . فقط صدای گریه اش بلند تر شد و باز گفت: اون مدرسه نجس شده ، من دیگه نمی‏ رم.

آن دبستان تنها یک معلم داشت. او را هم می دانستیم طاغوتی است ، ازاین کارهاش ولی دیگر خبر نداشتیم.

موضوع را به باباش گفتم . عبدالحسین پیش ما حتی سابقه یک دروغ هم نداشت. رو همین حساب ، پدرش گفت : حالا که اینطور شد ، خودم هم دیگه میلم نیست بره مدرسه.

تو آبادی ما علاوه بر دبستان ، یک مکتب هم بود . از فردا گذاشتیمش آن جا به یاد گرفتن قرآن 1.

پاورقی:

1- زمان وقوع این خاطره بر می گردد به حول و حوش سال 1333 هجری شمسی

منبع : خاکهای نرم کوشک



 

 2 نظر

شهید محمد رضا قربانپور

30 تیر 1395 توسط آرامش

خیلی کم حرف شده بود، محو نگاهش شده بودم، زیر لب ذکر می خوند ، بعضی جاها به قایقران هشدار می داد که از مسیر برود، تا رسیدیم به ایستگاهی که روی آب، بچه های جهاد درست کرده بودند،یه ایستگاه شناور با عرض حدودا سه متر در چهار متر،محمدرضا آخر حجب و حیا بود ، طوریکه به چشمانم نگاه نمی کرد، از مسجد و محله صحبت کردیم، مدتها بود عقب برنگشته بود، به شوخی گفتم، اجازتو از فرماندتون می گیرم ، با هم یه سر میریم تهران، از نگاه بچه ها فهمیدم که گاف دادم، خیلی زود فهمیدم محمد رضا خودش مسئول همون ایستگاه یا قرارگاه کوچک شناور است.

گفت:” سید جان، من اینجا موندنیم"! بارها این جمله شو با خودم مرور کردم. خدایا این خودآگاهی از شهادت چه جوری نصیب این بچه ها شده بود!

هوا داشت غروب می کرد، جا نبود، وگرنه پهلویشان می ماندم، چون بچه های روایت فتح رفته بودند و من به عنوان عکاس مانده بودم، اگه شما هم این چهر ه های بهشتی رو می دیدید، مطمئنم مثل من دوست داشتید که تو منطقه بمانید. جدا شدن و خداحافظی سخت بود . لحظه آخر برگشتم یه نگاه به قامت سروش انداختم، رعنا و برومند شده بود، با آن سن کمش هیبت یک فرمانده را داشت.
چند روزی نگذشته بود که خبر شهادت جمعی از بچه های اطلاعات و عملیات را شنیدم، قلبم ریخت، اینقدر پرس و جو کردم تا فهمیدم محمد رضا هم شهید شده، کم دقتی کرده بودند، بیسیم شان روشن مانده بود، عراقیها ردشو گرفته بودند ، با خمپاره شناور رو زده بودند…

 

روایتگر:سید مسعود شجاعی طباطبایی!

 

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

معراج الشهداء

زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.....(مقام معظم رهبری )
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • خاطرات شهدا
  • نیایش
  • وصیت نامه
  • شعر
  • خصوصیات اخلاقی شهدا
  • سبک زندگی شهدا
  • زندگی نامه شهدا

آخرین نظرات

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در دو ماه از....
  • نگار  
    • طلبه نگار
    در توبه واقعی(از ته دل)
  • آرامش  
    • آرامش
    • ام الحسنین
    • به یاد شهدا
    • یاس نبی
    در خلاقیت
  • آرامش  
    • آرامش
    • ام الحسنین
    • به یاد شهدا
    • یاس نبی
    در خلاقیت
  • آرامش  
    • آرامش
    • ام الحسنین
    • به یاد شهدا
    • یاس نبی
    در 6 انسان سپید رو و سیاه رو 
  • حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت  
    • الزهراء(س) گلدشت
    در 6 انسان سپید رو و سیاه رو 
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در خلاقیت
  • ایرانی در ‌بهترین دلیل برای مدرسه نرفتن
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در ‌بهترین دلیل برای مدرسه نرفتن

آیتم ها

  • سرزنش کردن
  • نقطه مشترک نامه های اهل کوفه؟!
  • در محضر امام خمینی رحمه الله علیه 
  • توبه واقعی(از ته دل)
  • پای درس بزرگان
  • حکایتی از پیر پالان دوز
  • 6 انسان سپید رو و سیاه رو 
  • دو ماه از....
  • مناجات تکان دهنده امام سجاد علیه السلام:
  • کفـاشـی که کـفـش امــام زمـان(عـج) را پیـنه نمـی زد.

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • بتول سادات بنیادی
  • لیلا عدالتی

آمار

  • امروز: 6
  • دیروز: 6
  • 7 روز قبل: 65
  • 1 ماه قبل: 527
  • کل بازدیدها: 14818
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس