معراج الشهداء

زندگی زیباست اما شهادت زیباتر
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

جاده خاکی

02 مرداد 1395 توسط آرامش

یا اباالفضل (ع)

روز ولادت آقا امام رضا (ع) بود و رمز ما یا اباالفضل (ع)،محل کارمان هم طلائیه بود .
اولین شهید کشف شد «ابوالفضل خدایار» گردان امام محمد باقر ،گروهان حبیب از بچه های کاشان بود.
گفتیم اگر شهید بعدی هم اسمش ابوالفضل بود اینجا گوشه ای از حرم آقا ابوالفضل (ع) است .
رفتیم پشت بیل و زمین را کندیم که بچه ها پریدند داخل چاله ، خیلی عجیب بود .
یک دست شهید از مچ قطع شده بود که داخل مشتش ،جیره های شب عملیات مانده بود .
آب زلالی هم از حفره خاکریز بیرون می ریخت .
گفتیم حتما آب از قمقمه ایست که کنار پیکر شهید است ،اما قمقمه خشک خشک بود .
با پیدا شدن پیکر آب قطع شد.
وقتی پلاک شهید را استعلام کردیم ،دیگر دنبال آب نبودیم ، جواب را گرفتیم .
«شهید ابوالفضل ابوالفضلی» گردان امام محمد باقر ،گروهان حبیب که از بچه های کاشان بود.
برگرفته از کتاب تفحص نشر یا زهرا

 نظر دهید »

شهید محمد حسین ا اشرف

02 مرداد 1395 توسط آرامش

جریمه

گفتم:« ای بابا! باز هم روزه‌ای؟ مگه تو چقدر روزه‌ی قضا داری؟».
گفت:« اين روزه‌ها جريمه است نه بدهی. ».
گفتم:« داداش جان! يك جوری حرف بزن كه ما هم بفهميم. ».
گفت:« يك خرده فكر كنی می‌فهمی آدم كی جريمه می‌شه. ».
گفتم:« وقتی كار خطايی انجام بده. ».
گفت:« آفرين! همينه. ».
گفتم:« ما كه نفهميديم، مگه تو چكار كردی؟».
گفت:« اون رو ديگه خودم بهتر می‌دونم. ».
خيلی كنجكاو شده بودم. با اصرار گفتم:« بگو، بگو! ياالله بگو!».
خنديد و گفت:« باشه ميیگم، ولی قول بده كه فقط من بدونم و تو. ».
گفتم:« قول! ».
گفت:« وقتی كه نتونم واسه نماز جماعت مسجد برم، فرداش جريمه می‌شم و بايد روزه بگيرم. ».
با تعجب گفتم:« وای چقدر سخت! حالا كی جريمه‌ات ميكنه؟».
گفت:« وجدان، آبجی خانم! وجدان. ».

????فرهنگنامه شهدای سمنان، ج۱، ص۴۶۰

 

 نظر دهید »

شهید_سید_کمال_فاضلی

02 مرداد 1395 توسط آرامش

بسْم رَبِّ الشُّهدا

عملیات مجروح شد طوری که دکترها ازش قطع امید کرده بودند .حضرت
فاطمه (س)اومده بود به خوابش فرموده بود:
“پسرم توشفا گرفتی ،بلند شو فقط باید قول بدی که جبهه راترک نکنی !
بعد ازاین خواب ،سرازپا نمیشناخت .در
عملیات خیبر شد فرمانده گردان حضرت علی اکبر(ع).ازبس حضرت زهرایی بود اسم گردانش را عوض کرد گذاشت “"یازهرا’”
شهید که شد ایام فاطمیه بود .ترکش خورده بود توی پهلویش ….

 

 نظر دهید »

‌بهترین دلیل برای مدرسه نرفتن

30 تیر 1395 توسط آرامش

 قسمت دوم

راوی : مادر شهید :
روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. آن وقت ها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس می خواند. با اینکه کار هم می کرد، نمره اش همیشه خوب بود.

یک روز از مدرسه که آمد، بی مقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم.

من و باباش با چشم‏های گرد شده به هم نگاه کردیم . همچین درخواستی حتی یکبار هم سابقه نداشت. باباش گفت: تو که مدرسه رو دوست داشتی ، برای چی نمی خوای بری ؟»

آمد چیزی بگوید ، بغض گلوش را گرفت. همان طور، بغض کرده گفت: بابا از فردا برات کشاورزی می کنم ، خاکشوری می کنم ، هر کاری بگی می کنم ، ولی دیگه مدرسه نمی ‏رم.

این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه . حدس زدیم باید جریانی اتفاق افتاده باشد ، آن روز ولی هرچه پیله اش شدیم ، چیزی نگفت.

روز بعد دیدیم جدی - جدی نمی خواهد مدرسه برود . باباش به این سادگی ها راضی نمی شد ، پا تو یک کفش کرده بود که : یا باید بری مدرسه ، یا بگی چرا نمی خوای بری.

آخرش عبدالحسین کوتاه آمد . گفت: آخه بابا روم نمی شه به شما بگم .

گفتم : ننه به من بگو.

سرش را انداخته بود پایین و چیزی نمی گفت . فکر کردم شاید خجالت می کشد. دستش را گرفتم و بردمش تو اتاق دیگر. کمی ناز و نوازشش کردم . گفت و با گریه گفت : ننه اون مدرسه دیگه نجس شده!

تعجب کردم . پرسیدم :چرا پسرم؟

اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت: روم به دیوار، دور از جناب شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختری دیدم ، داشت…

شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد . فقط صدای گریه اش بلند تر شد و باز گفت: اون مدرسه نجس شده ، من دیگه نمی‏ رم.

آن دبستان تنها یک معلم داشت. او را هم می دانستیم طاغوتی است ، ازاین کارهاش ولی دیگر خبر نداشتیم.

موضوع را به باباش گفتم . عبدالحسین پیش ما حتی سابقه یک دروغ هم نداشت. رو همین حساب ، پدرش گفت : حالا که اینطور شد ، خودم هم دیگه میلم نیست بره مدرسه.

تو آبادی ما علاوه بر دبستان ، یک مکتب هم بود . از فردا گذاشتیمش آن جا به یاد گرفتن قرآن 1.

پاورقی:

1- زمان وقوع این خاطره بر می گردد به حول و حوش سال 1333 هجری شمسی

منبع : خاکهای نرم کوشک



 

 2 نظر

شهید برونسی

30 تیر 1395 توسط آرامش


قسمت اول
در يكي از جلساتي كه در قبل از عمليات والفجر مقدماتي در قرارگاه نجف با حضور كليه فرمانده تيپها و لشكرها و فرماندهان گردان هاي عمل كننده آن قرارگاه در خدمت سردار همت داشتيم بعد از توضيحات كلي كه خود سردار همت داشتند و بالطبع به دنبالش فرمانده لشكرها و فرمانده تيپ ها محورهاي عملياتي خودشان را توضيح مي دادند و نوبت به فرمانده گردان ها مي رسيد. فرمانده گردان ها هم يكي يكي گزارش كار و فعاليت هاي خودشان را داشتند و همچنين گزارش مي دادند از نحوه عملكردشان و شناسايي و برنامه اي كه در آينده براي خودشان به عنوان طرح عملياتي در نظر گرفته بودند.
شهيد برونسي آن روزهاي اولي كه مسئوليت گردان را به عهده گرفته بود به دلايل خاصي زياد علاقه به كار كلاسيك نداشت، يعني، هيچ موقع شايد دوست نداشت كه كلاسيكي عمل كند. لذا ميانه خوبي با طرح و نقشه و كالك و اينها نداشت. آن لحظه اي كه رفته بود، طرح مانور و محدوده عملياتي گردان خودش را توضيح بدهد، آنتن را روي كل محور عملياتي كل يگانها دور مي داد. شهيد همت به ايشان تذكر داد و گفت: نقطه عملياتي خودت را نشان بده.

شهيد برونسي در جواب شهيد همت گفت كه: من زياد علاقه به اين شيوه اي كه شما مي فرماييد ندارم. من طرز كارم اين است كه شما نيرو در اختيار من بگذاريد و نقطه اي كه من بايد عمل كنم را به من نشان بدهيد. بنده تعيين مي كنم كه هر نقطه اي كه باشد چه در خطوط اول چه در عمق دشمن و با كمترين تلفات به راحتي يا در بعضي مواقع بدون تلفات آن را تسخير كنم و همين طور شد.

نمونه اصلي اين مطلب را در همان عمليات والفجر مقدماتي شاهد بوديم. با توجه به مشكلات منطقه و موقعيت پيچيده اي كه به حساب تپه 85 اگر اشتباه نكنم داشت. روي آن تپه رملي ها، ايشان موفق شد با كاري كه از قبل روي طبيعت انجام داد و شناسايي هايي كه كرده بود، شب توانسته بود به راحتي در زمان مقرر گردان خودش را به خاكريز اول دشمن برساند. شادی روح شهدا ،امام شهداو شهید برونسی صلوات

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

معراج الشهداء

زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.....(مقام معظم رهبری )
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • خاطرات شهدا
  • نیایش
  • وصیت نامه
  • شعر
  • خصوصیات اخلاقی شهدا
  • سبک زندگی شهدا
  • زندگی نامه شهدا

آخرین نظرات

  • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ  
    • یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
    در دو ماه از....
  • نگار  
    • طلبه نگار
    در توبه واقعی(از ته دل)
  • آرامش  
    • آرامش
    • ام الحسنین
    • به یاد شهدا
    • یاس نبی
    در خلاقیت
  • آرامش  
    • آرامش
    • ام الحسنین
    • به یاد شهدا
    • یاس نبی
    در خلاقیت
  • آرامش  
    • آرامش
    • ام الحسنین
    • به یاد شهدا
    • یاس نبی
    در 6 انسان سپید رو و سیاه رو 
  • حوزه علمیه الزهرا(س) گلدشت  
    • الزهراء(س) گلدشت
    در 6 انسان سپید رو و سیاه رو 
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در خلاقیت
  • ایرانی در ‌بهترین دلیل برای مدرسه نرفتن
  •  
    • رنگ خدا
    • مدرسه معصومیه قیدار
    در ‌بهترین دلیل برای مدرسه نرفتن

آیتم ها

  • سرزنش کردن
  • نقطه مشترک نامه های اهل کوفه؟!
  • در محضر امام خمینی رحمه الله علیه 
  • توبه واقعی(از ته دل)
  • پای درس بزرگان
  • حکایتی از پیر پالان دوز
  • 6 انسان سپید رو و سیاه رو 
  • دو ماه از....
  • مناجات تکان دهنده امام سجاد علیه السلام:
  • کفـاشـی که کـفـش امــام زمـان(عـج) را پیـنه نمـی زد.

کاربران آنلاین

  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • نور الدین

آمار

  • امروز: 51
  • دیروز: 2
  • 7 روز قبل: 24
  • 1 ماه قبل: 451
  • کل بازدیدها: 15870
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس