حسین پیچ و مهر ه ای
همه هیكلش وصله و پینه بود ، درست مثل یك لباس چهل تكه! چیزى نزدیك صد تا تركش توپ و خمپاره در بدنش بود.
خلاصه جاى سالم در بدنش نداشت.
بار آخر وقتى گلوله به سر و جمجمه اش خورد ، دیگر مثل یك چینى بند زده و رفو شده شد! تو بیمارستان دكترها هم از دیدنش انگشت به دهان مى شدند.
وقتى خانواده اش به عیادتش آمدند ، مادرش گریه كنان گفت:
«آخر بچه شد تو یك بار برى جبهه و سوراخ سوراخ نیارنت؟!»
یك هو همه حتى خود حسین و مجروحین تخت هاى بغلى و بعد مادر و خانواده اش به خنده افتادند.
بعد از رفتن خانواده ، مجروحین دیگر شروع كردن به تیكه انداختن و سر به سر گذاشتن با او كه:
حسین، گُل بودى به سبزه هم آراسته شدى! فكر كنم دیگر دكترها با پیچ و مهره اعضا و جوارحت را بهم بسته و محكم كنند!
آره حسین جان مى دانى اگر تو ازدواج كنى بچه ات چه مى شود؟ مى شود آدم آهنى!
فقط مانده كمى تخته و چوب هم به دست و پات پیوند بدهند تا یكى از بچه هات هم پینوكیو بشود! حسین كه كفرى شده بود پارچ آب را ریخت سرشان.
اما اسم حسین پیچ و مهره اى روش ماند!
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک